به گزارش پایگاه فرهنگی سرباز، محمد علی میرزایی؛ واژه «سرباز» برای هر ایرانی کلمه ارزشمند و غرور آفرینی به شمار می رود؛یکی از از دست افرادی که نسبت به سربازی و سربازی غیرت خاصی داشت؛ شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی بود؛سردار آسمانی که دقیقه به دقیقه زندگی خود با سربازان سپری می کرد. به یاد ندارم بعد از فوت پدرم دیگر خبری مرا شوکه کرده و حسی از بهت و ناباوری وجودم را فرا گرفته بود، تا آن صبح تلخ سیزدهمین روز زمستان ۹۸ که حاضر شدم بروم خبرگزاری که بدترین خبر عمر رسانهای خودم را دیدم؛ «سردار سلیمانی ترور شد». نمیدانم مسیر 40 دقیقهای خانه تا خبرگزاری را چطور در مدت یک ربع طی کردم.
همیشه گفتهام با رفتن حاجقاسم، گویی دوباره پدرم را از دست دادم؛ البته او پدر یک امت بود؛ پدری جدی و دلنازک. جدی بودن او را میتوان با قدم زدن در بیابانهای حلب و عراق بخوبی فهمید که خواب را بر داعشیان حرام کرده بود. دلنازک بودنش را هم میتوان در رسانهها بخوبی حس کرد که چطور در ارتباط عاشقانه خود با خالق خودش شاخه گلی را از یک بچه میگیرد مبادا دل آن بچه از نگرفتن آن هدیه بشکند. آری! همین دلنازکیها بود که او را حاجقاسم کرد.
حاجقاسم به تعبیر رهبر معظم انقلاب اسلامی یک مکتب است؛ مکتبی بر گرفته از نگاه عمیق و استراتژیک یک دانشگاهی از دل درس و دانشگاه تا یک فرد عادی در محرومترین روستاهای کشور که وقتی عکس سردار دلها را میبیند، منقلب میشود. شناخت شخصیت شهید سلیمانی را باید مشابه یک روند تحصیلی دانست؛ اینکه شخص باید دوران ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان و دوران دانشگاه را بگذراند تا به عمق شخصیت این مرد بزرگ در همه ابعاد برسد. اما به نظر مهمترین بعد این مسأله رسانهای بودن این مکتب است که نباید براحتی از آن گذشت؛ اینکه نهضت سلیمانی تا چه اندازه در افکار و اذهان عمومی منعکس و نهادینه شده است؛ از تولید محتوا در فضای مجازی گرفته تا ساخت نماهنگ، سرود، مستند، سریال، تئاتر و فیلم سینمایی که همه این موارد برای در اهتزاز نگه داشتن پرچم رسانهای مکتب شهید سلیمانی از اوجب واجبات به شمار میرود. حاجقاسم سلیمانی را صرفا نباید اواسط دیماه هر سال به یاد آوریم و به چند فریم عکس و تصاویری از گلزار شهدای کرمان اکتفا کنیم؛ او را باید همیشه به یاد داشت. از همین رو با خودم گفتم خب! حضرت مادر نذری برای رفتن بر مزار حاجقاسم دارد، خودمم هم آرزوی رفتن به دیار شهر کریمان را دارم.از پادگان و معاونتی که در آن مشغول به خدمت هستم مرخصی گرفتم و راهی کرمان شدیم. با مسؤولان روابط عمومی استانداری کرمان که صحبت میکردم، از صفا و صمیمیت کرمانیها و همینطور استقبال بینظیر مردم از سومین سالگرد شهادت سردار دلها میگفتند. به محض رسیدن به راهآهن کرمان، مستقیم به سمت گلزار شهدای کرمان رفتیم. نزدیک ۲۰ دقیقهای تا مزار حاجقاسم فاصله داشت. در راه با راننده که همکلام شدم از حرفها و خاطرات ناگفته خود با سردار دلها میگفت؛ از همرزمی با حاجقاسم در لشکر ۴۱ ثارالله(ع) تا شجاعت بینظیر شهید سلیمانی در زندگی شخصی و کاریاش.
راننده، صحنههای روز تشیع شهید سلیمانی را برایم بازگو میکرد؛ از اینکه او هم در این ۶۰ سالی که از خداوند متعال عمر گرفته، تاکنون این صحنه را در استان و شهر کرمان مشاهده نکرده بود. به حرفهایش فکر کردم و اینکه چگونه سردار دلها به این درجه از محبوبیت میرسد؟ به مزار شهدا که رسیدیم، چند دقیقهای را با مادر پیادهروی کردیم و خاطرات پیادهروی اربعین برایمان زنده شد، به این دلیل که مسیرها به تصاویر شهدای مقاومت و عمودهای شمارهگذاری شده مزین شده بود. با اینکه ۲ روزی بود از مراسم سالگرد میگذشت اما هنوز بساط ایستگاههای صلواتی برپا بود و نوای زیبای محمدحسین پویانفر و محمود کریمی در رثای از دست دادن سردار دلها شنیده میشد. مزار حاجقاسم و یار همیشگیاش شهید پورجعفری دقیقا مقابل مسجد مهدیه گلزار شهدای کرمان قرار دارد. در کنار این ۲ شهید بزرگوار هم شهدایی از جنس شهید سلیمانی آرمیدهاند و بیدلیل نبود که شهید سلیمانی وصیت کرده بود مزارش در مقابل مسجد در گلزار شهدای کرمان باشد، او حال و هوای خاص این نقطه را میدانست تا زائران زیادی را از نقاط مختلف کشور حتی جهان جذب خود کند.
در کنار مزار سردار دلها با خودم فکر میکردم که حاجقاسم چگونه حاجقاسم شد؟ ناخودآگاه برخی مثالها در ذهنم میچرخید؛ اینکه اگر در حال حاضر او حضور داشت، اجازه میداد چنین ناآرامی و اغتشاشاتی در کشور رخ دهد؟ کافی بود او یک بازدیدی از سطح شهرهای کشور میکرد، تا معنای ابهت را بخوبی متوجه شویم.
و در آخر نکته ای نظرم را به خود جلب کرد؛یک سلفی،سلفی که سربازان وطن با سرداران وطن داشتند و برای ثبت آن تلاش های زیادی کردند. بعد از گرفتن این عکس می شد حس غرور و اقتدار در چهره تک تک این سربازها مشاهده کرد؛سربازانی که حاج قاسم هم برای آنها ارزش زیادی قائل بود و در این رابطه سردار «حسن پلارک»یکی از دوستان صمیمی در گفت و گو با یکی از رسانه ها از خاطرات حاج قاسم درباره سرباز و سربازی اینگونه بیان می کند: سیستان و بلوچستان میگفتند که اشرار آنقدر وقیح شدند که دو تا اتوبوس نیروی انتظامی با ۹۰ سرباز را در جاده اصلی زابل به زاهدان گروگان گرفته و به پاکستان منتقل کردند. آزادی اشرار آن منطقه بسیار بالا رفته بود. حاج قاسم با یک طراحی عملیاتی خودش با هلی کوپتر در منطقه چرخی زد و ۶۰ کیلومتر وارد خاک پاکستان شد. همه میگفتند که این کار خلاف مقررات بینالمللی بود اما میگفت جان آن سربازان از همه چیز مهمتر است. پس از گشتی در خاک پاکستان، بچهها را ساماندهی و نقطهای که اشرار در آنجا سربازان را نگه میداشتند، پیدا کرد.برای شروع عملیات هر کاروانی را با ۶۰ خودرو با تیربارچی از دو محور به خاک پاکستان حرکت داد. فکر میکنم نگهبانان مقرها وقتی هیبت کاروان را دیدند، موقعیت خود را فراموش و فرار کردند. بدون اینکه کسی باشد و تیراندازی هم انجام شود، سربازان را سوار کرده و به ایران آوردند. بعد وزارت خارجه اعلام کرد که ما وارد خاک افغانستان شده و سربازان را آزاد کردیم.